نگاهی به دو نظام ولایی
جمهوری اسلامی اسرائیل
۳۱ فروردین ۱۳۸۹
جلال آلاحمد در آغاز سفر به ولایت عزرائیل اش این کشور را یک مدل از «ولایت» مذهبی میخواند نه دولت؛ ولایت اولیای بنیاسرائیل بر ارض موعود. این نکته دقیقی است از تعریف یک نظام سیاسی که یک دو دهه بعد در «ولایت» تازهای تجدید شد که نام جمهوری اسلامی داشت. نظامی سیاسی که تا همین اواخر ماهیت ولایتی بودن خود را عریان نمیساخت و بین جمهوریت مدنی و ولایت مذهبی کجدار و مریز میرفت.
جمهوری ولایی از دل فکری بیرون آمد که اسرائیل بنیانگذار آن بود؛ شاید دقیقتر بگوییم امپراتوری بریتانیا. زیرا طی سالهای 1947 تا 1948 دو منطقه زیر نفوذ بریتانیا به دو کشور بر مبنای دین تبدیل شدند و به رسمیت شناخته شدند: نخست پاکستان و سپس اسرائیل. ولی اگر من بر اسرائیل تکیه میکنم به دلیل نفوذ سیاسی آن بر منطقه است و بویژه رابطه خصمانهای که ایران و اسرائیل با هم پیدا کردهاند. از نگاه من، این رابطه دو کشور را از جهات مهمی شبیه هم ساخته است. یا دقیقتر: جمهوری اسلامی را به پیروی از اسرائیل تشویق کرده است. در واقع، جمهوری ولایی ایران به طور نهانی به اسرائیل شدن تمایل داشته و دارد. دلایل آن متعدد است اما من در اینجا عمدتا به نشانهها و همانندیها و نهایتا یک تفاوت میپردازم.
از میان همه نشانههایی که میتوان برگزید بر چند نشانه اصلیتر تکیه میکنم.
جنگ بقا
ولایت ایران و ولایت اسرائیل هر دو کشورهایی هستند که برای بقا میجنگند و اصول مکتبی در سیاست را پیروی میکنند که نزدیک به «اصالت بقا» (سروایوالیسم*) است. در واقع سیاست دو ولایت با گرایش به تک پایه «بقا و تداوم» طرحریزی شده است؛ زیرا از میزان تفاوت بزرگ خود با واقعیتهای سیاسی بشدت آگاهاند و خود را پیوسته در معرض خطر میبینند. تکرار مفاهیم مربوط به براندازی (از واقعی تا خیالی و خاموش) در نظام ولایی نشانهای از همین هراس از عدم بقا ست.
هر دوی این ولایات از معبر نوعی سوسیالیسم به تعریف خود و هویتیابی رسیدهاند. سوسیالیسم اسرائیلی شاید اکنون (و بعد از حاکمیت لیکود و خصوصیسازیهای نتانیاهو) ضعیف شده باشد؛ اما سوسیالیسم اسلامی به دلیل عمر کمتر نظام ولایی ایران و بازگشت پرولتاریای اسلامی به سیاست هنوز سرحال است. مردمگرایی عامیانه یا پوپولیسم ایرانی شانه به شانه سوسیالیسماش حرکت میکند. موسوی نمونه عالی آن و احمدینژاد نمونه دانی آن است.
نظام ولایی ایران، اسرائیل را غده سرطانی منطقه میخواند. اما این نظام خود غده سرطانی جامعه ایرانی است. زیرا اگر اسرائیل با بیگانهای به نام فلسطینی میجنگد، ایران با خودی ستیز میکند. ایران خودی را بیگانه کرده است
سوسیالیسم هر دو ولایت به هر دلیلی، که اکنون نمیتوان در آن وارد بحث شد، با جنگ و نزاع و به هر حال با نوعی مبارزه دائمی پیوند خورده است. زندگی در این دو ولایت، زندگی زیر سایه جنگ است. و نه فقط زیر سایه که عملا درگیری هم تجربه کرده است و میکند. ـ اسرائیل البته بیشتر از ایران.
این فضای جنگ و درگیری و مبارزه دایمی میدان وسیعی به نظامیان در هر دو کشور داده است. اگر روی کار آمدن نظامیان در ایران تنها به تازگی رو شده است و سیاست نهانآشکار ولایت فقهی است، در اسرائیل تقریبا تمام نخست وزیران تاریخ شصت و چند سالهاش از نظامیان ارشد و سرداران جنگ بوده و هستند.
به همین ترتیب هر دو نظام سیاسی ایران و اسرائیل اهمیت فوقالعادهای به تبلیغات میدهند. به عبارت دقیقتر: جنگ افکار عمومی (چیزی که ایرانیها این اواخر فکر میکنند معنای «دیپلماسی عمومی» است). آنها میدانند که باید در عرصه رسانهها برای پیشبرد اهداف خود بجنگند. اسرائیل به این جنگ در فضای جهانی بیشتر نیاز داشته است و سرمایه هنگفتی را بر سر تبلیغ و نشر و فیلمسازی هزینه میکند. ایران در فضای جهانی ناکام است (حتی به اعتراف کسی مثل سلمان صفوی) اما این جنگ را به خانه برده است. کمی بعد اشاره خواهم کرد که نظام ولایی ایران باید با بخش بزرگی از جامعهاش میجنگیده است. رسانه عرصه مهمی در این جنگ بوده و هست. دقیقتر: تک رسانهای کردن جامعه (با وجود تنوع ظاهری آنها).
سیاست تبلیغاتی هر دو نظام مشابه است و تلاش دارد افکار عمومی را به طور انحصاری در اختیار بگیرد و به طور همه جانبه بر استفاده یکجانبه از رسانه تکیه دارد.
نهایتا زندگی روزمره در این دو ولایت بر اساس مفاهیم جنگی و نظامی تعریف شده و میشود. چتر جنگ بر سر همه چیز کشیده شده است. میبینیم که حتی دانشگاه نیز از نظر رهبر ولایی ایران میدان جنگ نرم است و دانشجویان و استادان افسران و فرماندهان جنگ نرم (+).
ایرانیها و اسرائیلیها در یک نکته دیگر هم شباهت دارند و این در جنگهاشان هم دیده میشود. آنها دو ملت غیرعرب در دو سوی ملل عرباند. آلاحمد در همان کتاب سفر به ولایت عزرائیلاش شرحی میدهد از چوبهایی که «عجم» از عرب خورده است و میان خود و اسرائیلی همین شباهت غیرعرب بودن را باز مییابد. در عمل نیز مهمترین جنگ گرم ایران با صدام عفلقی بوده است و مهمترین جنگ سردش هم با دنیای عرب در جریان است خاصه با عربستان سعودی. ایران و اسرائیل هر دو غیرعربهایی هستند که با اعراب میجنگند. گیرم با فلسفهها و دلایل مختلف.
حکومتی برای متدینان
بر پیوند دین و حکومت در آغاز اشاره آوردم. اصل این ولایتی بودن نیز واگوی «دین حکومت یافته» است. این موضوع شاید بیشتر از همه موضوعات دیگر در این سالها کاویده شده است گرچه نه در پیوند با اسرائیل. اما اگر در جمهوری اسلامی پاکستان علما به دلیل ذهن بسته و عقبماندهشان که جهان نو را طرد میکند به نحوی غایباند و در سایه سیاست رسمی قرار گرفتهاند، در ایران ما جمهوری روحانیون داریم و در اسرائیل حکومت خاخامها. روحانیون ایران و خاخامهای یهود با حفظ چارچوبهای سنتی دین خود به روی دنیای جدید و بهرهگیری از امکانات وسیع آن باز هستند و در سیاست رسمی دخالت موثر دارند.
یک نکته از هزار نکتهای که در این حکومتی شدن دین در چارچوب بحث ما میتوان گفت روش دو حکومت در نگاه یک چشمی به جهان است. شیعهیابی و شیعهبینی هدف سیاست یکچشمی ایران است. این شیعه ممکن است در افغانستان باشد یا در هند و پاکستان در یمن و عربستان باشد یا در لبنان. هر جا باشد نظام ولایی ایران او را پیدا میکند و میکوشد پیوندی میان او و شبکه شیعیان برقرار کند. این همان رفتاری است که اسرائیل میکند: حمایت از یهودیان هر جا که باشند. این دو ولایت پناهگاه همکیشاناند. کیش و عقیده دیگری در جهان از نظر آنها اهمیت ندارد.
تبعیض و آوارگی
ایران ولایی به تمامه نظامی مبتنی بر تبعیض است. ترجیح بعضی مردم بر بعض دیگر. ارتفاع عجیب دیوار حائل بین خودی و غیرخودی. خوارداشت گروههای ناهمکیش و ناهمدل و تلاش برای به انحصار درآوردن همه عرصههای عرض اندام و نهایتا حذف «دیگری».
همانندی این خصیصه نظام ولایی ایران با اسرائیل در برخورد تبعیضآمیز اسرائیل با فلسطینیان است. به عبارت دیگر، اگر اسرائیل تبعیض بزرگی را بین یهودیان به عنوان ملت اسرائیل و فلسطینیان به عنوان ملت عرب و مسلمان نهادینه کرده است، ایران ولایی این تبعیض را به درون مردم خود برده است و بخش بزرگی از جامعه را که در آن سرزمین زیستهاند و حق آب و گل دارند به فلسطینی تبدیل کرده است و رانده و تارانده است.
نه اسرائیل از اول چنین بود نه ایران. ادوارد سعید در سالهای آخر عمر خود با حسرت از ایده دزدیده شده اسرائیل یاد میکرد و میگفت روزهای اول که طرح زیر نفوذ روشنفکرانی از جنس مارتین پوپر و هانا آرنت بود، ایده دولت اسرائیل به عنوان دولت دو ملیتی دنبال میشد و قرار نبود که فلسطینیان رانده شوند. در ایران اسلامی هم سالهای نخست داستان دیگری بود. اگر آن تنوع عهد بازرگان و بنیصدر، و حتی با درجاتی کمتر در دوره خاتمی، محفوظ میماند و همزیستی نخبگان روحانی و روشنفکر ادامه مییافت و عرصه به فاشیسم حزباللهی واگذار نمیشد انقلاب ایران راه دیگری میرفت. که نرفت.
اکنون شمار مهاجران ایرانی در سراسر دنیا اگر بیشتر از آوارگان فلسطینی نباشد، کمتر نیست. آنها نیز که در وطن خود ماندهاند پشت دیوارهای بلند تحقیر و تبعیض قرار دارند که اگر چه مانند دیوار حائل بین اسرائیل و فلسطینیان بتونی نیست اما به همان اندازه عبور از آن دشوار است. نظام ولایی ایران تنها کسانی از ایرانیان را به رسمیت میشناسد که شیعه و پیرو ولایت سیاسی او باشند. باقی هر که باشد از سنی و زرتشتی و بهایی و صوفی و یهودی و ارمنی و سکولار و مستقل در شمار ملت شمرده نمیشوند. این را بارها مقامات ایرانی گفتهاند که مثلا معترضان جزو ملت نیستند!
نظام ولایی در ایران به مانند نظام اولیای بنی اسرائیل راه حل همزیستی دوگانه را نیز نزدیک به غیرممکن کرده است. ترجیح نظام ایران این است که مخالفی وجود نداشته باشد و مملکت یکدست باشد. خب نهایتا نمیشود همه ایرانیان مخالف را به دریا ریخت ولی میشود آنها را چنان محروم و نابرخوردار از حقوق و امکانات اجتماعی کرد که یا بگذارند و بروند و به دیگر مهاجران و تبعیدیان بپیوندند، یا خود را از عرصه رابطه با دولت ولایتمدار بکلی کنار بکشند و به ملتی بیدولت تبدیل شوند. این دولت برای خود هیچ نوع تعهدی در قبال مخالفان و منتقدان قائل نیست. و به معنای دقیق دولت نیست. چون هیچ «تعهد مدنی» را در قبال مردم کشور به رسمیت نمیشناسد.
ولایتمداران ایرانی البته تنها به شیوههای سیاسی به سرکوب مردم دگراندیش قانع نیستند. آنها هر جا توانستهاند مانند اسرائیل به از میان برداشتن فیزیکی مخالفان خود و کشتن هدفمند روشنفکران و رهبران سیاسی دست زدهاند.
نظام اسرائیلی نوعی دموکراسی جدید مدیترانهای است و احتمال دارد بتواند دیر یا زود مشکلات خود را حل کند. اما نظام ولایی ایران آخرین نمونه از استبداد فرسوده ایرانی و آخرین نمونه از یک نظام دولت ـ خدای قرن بیستمی است که راه حل سرطاناش منحل شدن آن در نظام شهروندمداری است
در واقع سیاست اسرائیل و سیاست ایران دنباله نوعی سیاست پاکسازی و تسلط قومی است که در قرون معاصر بزرگترین نمونهاش در برخورد با سرخپوستهای آمریکا ثبت شده است. اصل این سیاست مبتنی بر ایده کهن «تغلب» است. اما مشکل اسرائیل این بود که میخواست در نیمه قرن بیستم و در میانه تنازعهای قومی و مذهبی خاورمیانه این سیاست را به اجرا دراورد. امری که آن را با دشواریهای بسیار روبرو میساخت زیرا محیط اجرای آن مانند آمریکای مهاجران یکدست به نفع دریانوردان کاشف قاره جدید نبود.
همین دشواری را به شکلی چندبرابر ولایتمداران ایرانی دارند. آنها در زمانی دست به سیاست پاکسازی طبقاتی خود زدهاند که جهان نو بسیار به حقوق مردم حساس شده است و خود این مردم که طبقات متوسط و شهرنشین و تحصیلکرده ایرانی باشند راههای بسیاری برای دفاع از خود یافتهاند و در موارد متعددی هوشمندانهتر از ولایتمداران عمل میکنند. بنابرین آنها را نمیتوان به سادگی از صحنه حذف کرد.
استخلاف و آخرالزمان
اسرائیل و ایران پیوندهای بسیار دیگری هم دارند که از آن میان باید به اندیشه آخرالزمان (آرماگدون) اشاره کرد. این اندیشه به نوعی وامداری اندیشه یهود به اندیشه ایران باستان را هم برجسته میکند و ایرانیها میتوانند بگویند هذه بضاعتنا ردت الینا! ـ این همان کالای خود ما ست که پیش ما برگشته است. بر اساس این اندیشه، قوم باورمند ایمان پیدا میکند که: برنده نهایی ما ییم. زمین را ما به میراث خواهیم برد. ما سر همه دشمنان را به سنگ خواهیم کوفت.
سلطنت خدا در آخرالزمان که در ایدههای مسیحی ـ یهودی آمده است به نوعی همان ایده استخلاف قرآنی را بازتاب میدهد که در سالهای آغاز انقلاب مذهبی مرتبا تکرار میشد: و ما بر شمایان منت نهادیم که زمین را مستضعفان به میراث میبرند(قصص، 5). یا صالحان دین نهایت زمین را خلافت میکنند (نور، 55). ارث و استخلافی که بی قیام و جنگ و خونریزی نیست (چنانکه در روایتهای مهدیگرایانه میآید). این پشتوانه فکری آن ایده جنگ محوری است که یاد کردیم.
اسرائیل و ایران هم در دوره پیش از اسلامی و هم در دوره اسلام و شیعیگری بسیار به هم نزدیک بودهاند. درباره عهد باستان اثر ساموئیل ادی (آیین شهریاری در شرق) را به عنوان یک نمونه از دهها اثر میتوان یاد کرد. در باره دوره اسلامی هم به این سخن مهری نیکنام ربای فرهیخته یهودی که از دوستان من است بسنده میکنم که میگفت نزدیکی ما یهودیان به شیعه ایرانی بیشتر از نزدیکی ما به اهل کتاب مسیحی است. و بر این پیوندها همان کتاب مقدس یهودیان نیز شهادت میدهد. کورش پادشاه بزرگ ایرانی از مسیحان دین یهود است. در بخش اسلامی نیز نفوذ اسرائیلیات در روایات شیعه قابل یاد کرد است. بخش بزرگی از باورهای عامه شیعیان از همین اسرائیلیات است. هنوز هم.
شیعیان ایرانی که خود از آیینهای باستانی ایران بسیار آموختهاند امروز معتقدند که آیین آنها خالصترین نوع اسلام است و نزدیکترین به سنت رسول؛ و با نسبت دادن خود به امام علی خود را به نوعی برگزیده میبینند. همزمان نظام ولایی بر این حس برتری نژادی ایرانی که از عهد ناسیونالیسم رضاشاهی و قبل آن باقی مانده میدمند یا بر آن سوار میشوند تا خود را چیزی کمتر از قبله عالم و آقای جهان ندانند. مردمان ولایت عزرائیل نیز خود را مردم برگزیده میبینند و صاحب رسالتی برای نجات جهان در آخرالزمان.
این ادعای مدیریت جهان که رئیس دولت نظام ولایی میکند اصلا ادعای بیریشهای نیست. منتها تفاوت اصلی این است که یهودیان در عمل در بسیاری از امور جهان از بانکداری و رسانه و هنر و سیاست وارد شدهاند و ولایتمداران ایرانی به لاف و بلوف و ولخرجی از کیسه ملت بسنده کردهاند.
و یک تفاوت
از شباهتهای دو نظام گفتن بدون ذکر تفاوتهای اصلی ممکن است رهزنی کند. منظور من هم از تذکر به همانندیها این نیست که بگویم این دو نظام فرقی با هم ندارند. دارند و در واقع فرقها بسیار است هم در سیاست و هم در گفتمان حکومت و ساخت اجتماعی. اما نکته اصلی و بنیادین که در این یادداشت میتوان برشمرد این است که اسرائیل به دلایل مختلف و از جمله به دلیل اینکه بدنه مهاجران اروپاییاش قوی است، کشوری شهروندمدار است. در این زمینه اسرائیل ادامه فرهنگ سیاسی اروپا (و بیشتر بریتانیا) ست. جامعه مدنی در این کشور قدرتمند است و احزاب و رسانههای مستقل و منتقد غنی است و رنگارنگ؛ گرچه قانون اساسی رسمی ندارد.
نظام ولایی ایران، اسرائیل را غده سرطانی منطقه میخواند. اما این نظام خود غده سرطانی جامعه ایرانی است. زیرا اگر اسرائیل با بیگانهای به نام فلسطینی میجنگد، ایران با خودی ستیز میکند. ایران خودی را بیگانه کرده است. یعنی نظام ولایی خود را جدا از جامعه ایرانی تعریف کرده و در حصاری نشسته است و با هر که در آن سرزمین با او نیست به دشمنی رفتار میکند.
به زبان سیاست، نظام ولایی نظامی رعیتپرور است و شهروند ـ گریز. این نظام ویرانگر نظام شهروندی است. ارض موعود این نظام، ایرانی از رعایا و تهی از شهروندان است. به این ترتیب نظام ولایی ایران در جهانی که به برآمدن شهروندان نظر دارد نظامی بیآینده است. نظام اسرائیلی نوعی دموکراسی جدید مدیترانهای است و احتمال دارد بتواند دیر یا زود مشکلات خود را حل کند. اما نظام ولایی ایران آخرین نمونه از استبداد کهن و فرسوده ایرانی و آخرین نمونه از یک نظام دولت ـ خدای قرن بیستمی و شبه سوسیالیستی است که راه حل سرطاناش منحل شدن آن در نظام شهروندمداری است.
* Survivalism
————————
این یادداشت فقط طرح یک مساله است نه بیشتر. بحث همه جانبه از محدوده این مقاله و یادآوریهای آن فراتر میرود و نیاز به پژوهش عمیق و صرف وقت مناسب چنان پژوهشی دارد. کاری که من یا یکی و چند تن از مخاطبان شاید توانستیم در آینده به انجام برسانیم. از مجتبی هروی که نسخه اول این یادداشت را خواند و پیشنهادهایش به بهبود متن کمک رساند سپاسگزارم. ـ م.ج
این یادداشت فقط طرح یک مساله است نه بیشتر. بحث همه جانبه از محدوده این مقاله و یادآوریهای آن فراتر میرود و نیاز به پژوهش عمیق و صرف وقت مناسب چنان پژوهشی دارد. کاری که من یا یکی و چند تن از مخاطبان شاید توانستیم در آینده به انجام برسانیم. از مجتبی هروی که نسخه اول این یادداشت را خواند و پیشنهادهایش به بهبود متن کمک رساند سپاسگزارم. ـ م.ج
ليست هناك تعليقات:
إرسال تعليق